بهاربهار، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

زندگی بهاری

نماز خوندن بهار

هر وقت عمه یا مادربزرگ هات می یان خونه ما تو هم هوس می کنی کنارشون نماز بخونی. اونقدر باحال می شی وقتی چادر کوچولوت را سر میکنی و به هر طرف که خودت حال کنی نماز می خونی. آدم کیف می کنه حال تو رو می بینه ...
28 خرداد 1391

خواب شیرین

یکی از شگفتی های تو خوابیدن تو بوده و هست. از اول هم که دنیا امدی خوابت کم بود و همش دوست داشتی بیدار باشی. برام عجیب بود که آخه نوزادی گفتن چرا تو اصلا خواب نداری. اما با بزرگ شدنت هم خوابت تغییر نکرد. در عوض اگر تصمیم بگیری که بخوابی فرقی نمی کنه چه جوری خوابت می بره و کسی هم جلودارت نیست. ...
28 خرداد 1391

لگن خصوصی

بهار جون حدود دو ساله بودی که یادت دادم بعضی چیزها خصوصیه و نباید دیگران هم از اون استفاده کنن.  یه روز مامانی عمو مجید خونه ما بود. بنده خدا رفت که از توالت فرنگی استفاده کنه. آبروشو بردی . بلند بلند صدام کردی و گفتی: مامان، مامان، مامانی داره تو لگن شما جیش می کنه!!! ...
28 خرداد 1391

از این بعد....

بهار جون توی خونه ما بعضی عبارات جا افتاده که تو اونهارا ایجاد کردی. مثلا می گی: من غذا مو تاکامل خوردم. یا اینکه می گی: از این بعد .... یا اینکه می گی مثلا: لیوانمو تو این تو بذار زبان شیرین و قشنگ تو زبون رسمی خونه ما شده و از این بعد مثل تو حرف می زنیم. پدرت هنوزم که هنوزه به زبون دوسالگی تو  به کامپیوتر می گه "کامتیویر" و گاهی هم به جای تخم مرغ هوس "تمرغه" می کنه. حالا موندم چطور اونو زبان آموزی کنم!!! ...
22 خرداد 1391

اگه بچه می خواین.....

بهار جون خرداد امسال 1391 رفته بودیم شمال. تازه رسیده بودیم. بعد از 10 ساعت رانندگی و خستگی توی راه و چیزای دیگه که نمی خوام بنویسم، رفتیم رستوران غذا بخوریم. تو هی با قوطی دوغت بازی می کردی واین کار منو عصبانی کرد.دوغ راازت گرفتم و گذاشتم اون طرف. این کار من بهت برخورد و با ناراحتی گفتی: اگه بچه می خواین که منم ،همینه!!! اگه هم بچه نمی خواین که من می رم بچه یکی دیگه می شم شما بچه نداشته باشین. اونقدر جدی بودی که جرات نمی کردیم چیزی بگیم اما دیگه نتونستم جلوی خنده مو بگیرم از این تفکر فلسفی ات. تو باز هم به من یادآوری کردی که بابا من بچه ام چرا انتظار دارید مثل بزرگترها رفتارکنم!!!!! ...
21 خرداد 1391

شرح امروز من، فقط باید باور کرد

اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در راه رسیدن به هدف موفق بودی اگر روزی تهدیدت کردند.. بدان در برابرت ناتوانند اگر روزی خیانت دیدی ..بدان قیمتت بالاست و اگر روزی ترکت کردند.. بدان با تو بودن لیاقت می خواست که نداشتند دکتر علی شریعتی ...
21 خرداد 1391

خونه هم نفس می کشه

بهار جون دو ساله که بودی یه بار برات کتاب موجود زنده را می خوندم اینکه موجودات زنده نفس می کشن. بعد پرسیدم خوب موجود زنده دیگه مثل چی؟ تو گفتی مثل خونه.   با تعجب گفتم خونه؟!!! گفتی بله خونه هم نفس می کشه.   گفتم چطوری؟ جواب دادی از اونجا و دریچه کولر را به من نشون دادی. خیلی حال کردم. ...
21 خرداد 1391

من کبابم؟؟؟؟

هوا گرم شده بود و تو عرق کرده بودی.  داشتم با دست بادت می زدم که نگام کردی و گفتی: من کبابم بادم می زنی؟؟؟؟؟ یکی نیست بگه آخه بچه دو سال و نیمه این حرفها!!!!!!!!!! ...
21 خرداد 1391

هنوزم باورم نمی شه!!!

سه ساله بودی رفته بودیم نمایشگاه مطبوعات تازه به آخر سالن رسیده بودیم که تو گفتی دستشویی داری. خوب مجبور شدیم با هم دوباره از سالن بیرون بیاییم و بعد برگردیم.  دوست داشتم غرفه نشریه سنجاقک هم بریم چون تو از مجله های اون خوشت می اومد. چند بار پرسیدم کسی نمی دونست.  مطمئن بودم که غرفه اش را دیدم اما نمی دونستم کجا؟ خلاصه حتی تا اطلاعات نمایشگاه هم رفتم و فقط بهمون شماره غرفه را داد که اونهم پیدا نمی شد.  در تمام این مدت تو می گفتی : مامان از او نطرفه، مامان اونجاست. باور نمی کردم منظورت همین غرفه باشه. بالاخره خسته شدم و گفتم بذار اول به خواسته تو جواب بدم بعد دنبال غرفه سنجاقک بریم. اما تو دس...
21 خرداد 1391